صبح ناهار رو بار گذاشتم کتری رو روشن کردم ، آبی به صورتم زدم تا برم سراغ خوندن قبلش رفتم سراغ واتس آپ، مادربزرگ فوت کرد. لباس پوشیدم، بچه ها رو تو خونه گذاشتم در مراسم سوت و کور و غریبانه اش نیم ساعتی نشستم. دوست داشتم برای مراسم خاکسپاری ش باشم ولی مادر اجازه نداد و ازم خواست بخاطر کرونا همراهش نرم. شاید یک روزی فرصت کردم و از خاطراتش نوشتم. فعلا همین منبع
درباره این سایت